میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
اول دلتنگی است تازه شب آخری
چه کردی ای روضهخوان چه کردی ای منبری
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى