به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را