پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود