بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود