خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم