هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری