باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری