باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری