ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست