سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست