چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست