غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود