اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند