در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند