بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما