روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید