سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود