باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود