شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست