من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی