من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی