من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی