سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود