عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری