سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید