آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید