پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست