چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم