چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی