چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی