میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم