مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان