آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته