شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش