حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش