گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش