رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش