روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش