وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند