شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند