شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی