از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت