دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت