تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری