در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش