در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش