امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند