شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها