سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام