هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است